ملیناملینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

عسل مامان و بابا

عزاداری روز تاسوعا

  امروز روز تاسوعا تکیه بیت الزهرا دسته عزاداری به سمت امامزاده سید ابراهیم داشت که توفیقی نصیب ما شد و ما هم رفتیم و شما هم مشتاق از دیدن این مراسم عزاداری.تو مسیر یا زنجیر می زدی یا سینه.دخترم االتماس دعا         ...
22 آبان 1392

حماسه ای دیگر و شوری دیگر در پایتخت شور و شعور حسینی

    بلا دشتینده نهراوسته یاتان سرداره عشق اولسون او مه طلعت اوجا قامت اوزون قولاره عشق اولسون یا زار تاریخ لر مشکل کشا ام البنین اوغلون بئله باب الحوائج محرم اسراره عشق اولسون عباس یعنی ذکر طوفانی مهدی              عباس آوای غزل خوانی مهدی درک محرم کرده ای دانی چه گویم      عباس یعنی اوج مهمانی مهدی   باز خیابانهای شهر شور و شوق دیگری دارد و مردم برای عزاداری حضرت ابوالفضل العباس آماده می شن چه غوغایی به پا می شود ،بزرگ و کوچیک همه تلاش می کنن که این دسته عظیم برای حرمت خون شهدای کرب...
21 آبان 1392

اندر احوالات خوشگلم در این روزا

سلام و صبح بخیر به دختر کوچولوی دوست داشتنی خودم دخترم اونقدر تنبل شدم که دیگه نگو کمتر از شیرین زبانیها و کارات می گم حالا سعی می کنم الان کمی بتونم جبران کنم اگه مغزم اجازه بده و تو ذهنم مونده باشه. روز پنج شنبه ،شام خونه دایی بابا هادی (دایی جواد )شام و حلیم دعوت بودیم اسم پسرش هم پویاست ،پویا الان دانشجو هستش و شما همیشه به اسم کوچک صداش می کنی و می گفتی می خوایم بریم خونه پویا ،مامان جون می دونی پویا کیه ؟مامان جون می گفت نه .شما می گفتی خوب دوست منه دیگه .آروم و قرار نداشتی خیلی خوشحال بودی که می خوایم بریم مهمونی آخه تو این مهمونی همه دوستات رو می دیدی.می گفتی خدای من همه می خوان بیان.شب تو مهمونی هم کلی زیون می ریخ...
19 آبان 1392

پیامی برای دخترم

  ای بهـــــــــار آرزوی نسل فردا دختـــــــــــرم ای فروغ عشـــــــق از روی تو پیدا دختــــرم چشـــم و گوش خویش را بگشا کز را حـسد نشکند آیینه ات را چشـــــم دنیا دختـــــــــرم دست در دست حیا بگذار و کوشش کن مدام تا نیفتــــــــــی در ره آزادی از پا دختــــــــــــرم ...
18 آبان 1392

ماجرای استخر و ملینا

سلام دختر گلم از چند روز قبل تصمیم گرفتیم که من و شما و مامان جون و خاله سارا بریم استخر ،اما من می گفتم شاید ملینا رو نذارن بیاد تو استخر،که بقیه گفتن نه ،می ذارن ، دیروز که بهت گفتم مامانی می خوایم بریم استخر کلی خوشخال و ذوق از خودت در کردی و اردک بادی رو هم برداشتی و گفتی می خوام ببرم استخر باهاش بازی کنم.مایوت رو هم پوشیدی و ساعت 3 بود که از خونه در اومدیم و به سمت استخر رفتیم البته بهت هم می گفتم شاید خانمه نذاری بری استخر می پرسیدی چراااااا؟ می گفتم که چون غذا کم خوردی و کوچیک موندی شاید نذاره تو هم می گفتی نه می ذاره. وقتی به استخر رسیدیم تا خانمه شما رو دید گفت نهههههههههههه.از اونور منو صدا کردی می گی مامان خانمه چ...
13 آبان 1392

عکسهای سرعین

  اینجا برای صبحانه وایسادیم و صبحونه خوردیم منظره قشنگی داشت با درختانی که برگهای زرد و نارنجی و قرمز بود .هواش هم کمی سرد بود   مغازه عسل فروشی   هوای مه آلود شهر سرعین که خیلی زیبا بود مرکز خرید لاله خستگی بعد از شنای در استخر ایرانیان   همواره و در هر حال ملینای گلم با کتابهاشه از مایوت خیلی خوشت اومده بود و همش می گفتی ازم عکس بگیر           ان شالله سفر های بعدی ...
11 آبان 1392

مسافرت دو روزه به سرعین

سلام ملینای گلم روز چهارشنبه با خاله سارا (همسایه خوبمون)که خودش اهل مشهد هستش و خیلی هم خانم مهربون و دوست داشتنی هستش .اینجا زندگی می کنن و الان چند وقتی هست که دیگه با هم دوستای جون جونی شدیم قرار گذاشتیم کهبه دلیل تعطیلات دو روزه به سرعین بری. روز پنج شنبه ساعت 7:30صبح به سمت اردبیل راه افتادیم و هوا هم خیلی سر بود ولی دلچسب.صبحونه رو بین راه خوردیم و ساعت 12 بود که به سرعین رسیدیم و یه سوئیت گرفتیم و از قضا دایی محسن و سهیلا جون هم شب قبل به سرعین اومده بودن و تو هتلی که اونا بودن تونستیم یه سوئیت بگیرم و ناهار رو خوردیم و کمی استراحت و به سمت آبگرم رفتیم و مجتمع آبدرمانی ایرانیان که خیلی هم تمیز و شیک بود رفتیم از اونجایی که تا...
4 آبان 1392

دلنوشته

دخـ ـــ ــــــ ـــ ت ر م : غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن دلت را بتکان اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت …     ...
1 آبان 1392
1